The heart is wiser than the head, and the being of feeling superior to the being of intellect

عکس من
I certainly never imagined at fifteen, when I started writing down these daily thoughts that kept coming into my head, that someday they would amount to a Web-blog. I never thought they would amount to anything, really. But a lot of people have this little corner of their brain that wants to play all the time. The idea of this Web-Blog for me and for you is to keep that corner alive. It's good to play, and you must keep in practice.I still can not believe this Web-Blog is on internet. I love internet. Internet is one of the only pieces of physical evidence we have that people are still thinking. And I like the way it breaks down into fiction and nonfiction. In other words, these people are lying, and these people are telling the truth. That is the way the world should be

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

انقلابهای بورژوایی (5)

4. حکومت مطلقه


تا حدی در قرنهای دوازده و سیزده و اما مشخصا بین قرنهای پانزده و هفدهم قدرت سلطنت بطور پیشرونده ای رشد و قویتر شد. در ایندوره ساطنت خود را مجهز به یک دستگاه بوروکراسی، دادگاه های حقوقی، مامورین استانها مجزا از طبقه بزرگ اشراف، مالیاتهای مرتب، یک ارتش دائمی و سیاستگذاری کرده بود. علیرغم شروع آن از قرن پانزده ولیکن بخصوص در قرن شانزدهم و هفدهم ساطنت قدرتهای "دولتی" اشرافیت در مراتعشان و در شهرهای مستقل را تقلیل داد. این روند پدیده ایی را ایجاد نمود که آنرا حکومت مطلقه (Absolutism) نامیدند.
دلیلی که در نهایت اشرافیت دولت مطلقه را پذیرفت و حتی با آن همکاری کرد، علیرغم قرنها مبارزه مسلحانه و قیام، آن بود که قدرت سلطنتی موافقت نمود که از اشرافت در مقابل نخست قیامهای دهقانی که شکست شان یک نیروی نظامی مجهز لازم داشت، و دوم دست اندازیهای اشراف مجاور برای غصب زمینهایشان دفاع کرده، و سوم اینکه بدهیهایشان روبه افزایش داشت.
اشرافیت قادر بود که در مقابل مشکلات ناشی از بدهیهایش مقاومت کند چرا که آنها سیستم اداری دادگاه های حقوقی، درآمد بازنشستگی و هدایای سلطنت، و مخارج کارمندان اداری و نظامی را در ادارات سلطنتی تحت نظر داشت. برای قرنها دولت مطلقه قادر بود که به حیات اشرافیت با توسل به بازتقسیم ثروتی که از دریافت مالیات از دهقانان و همچنین بورژوازی و طبقات تهی دست شهری بدست می آورد تداوم بخشد.
باید به این نکته در این زمینه توجه داشت که حکومت مطلقه قبل از انقلاب بورژوایی نبود بلکه با آنها هم عصر بود. در بسیاری از موارد شاه به اقداماتش برای قدرت بخشیدن به حکومت مطلقه برای جلوگیری از ایجاد سلطنت مشروطه همچون دوران چالز پنجم در فرانسه بعد از سالهای بین 1355 تا 1358 و لوئی چهاردهم بعد از بحران انقلابی فروند در بین سالهای 1648 تا 1653 سرعت میبخشید. بنابراین توانمند نمودن حکومت مطلقه پاسخی بود به چالش مشروطه خواهی فرمانداری ایالتها. انقلاب فرانسه سال 1789 و انقلاب روسیه 1917 دو حکومتهای مطلقه را که در حال از دست دادن توانایی خود بودند را سرنگون کردند. اما انقلاب کشورهای پائین (بلژیک، لوگزامبورگ، و هلند) در سال 1566 تا 1609 و انقلاب انگلستان در سال 1640 تا 1660 حکومتهای مطلقه جوانی را که بتوسط سیستمی که خود برای کنترل هر چه بیشتر ایجاد نموده بودند متزلزل و ضعیف شده بودند را سرنگون کردند.

یک نکته درمورد اصلاحات پروتستانتیسم (Protestant Reformation)

انقلابهای قرن شانزدهم و هفدهم خود را بزبان اصلاحات پروتستانتی بیان نمودند. اما این اشتباه خواهد بود که ما پروتستانتزم را ایدئولوژی بورژوازی در مبارزه اش علیه فئودالیزم قلمداد کنیم. البته محتوای پروتستانتیزم خیلی از شاخصهایی را که با آن میتوان توسعه فضای بورژوایی در درون رژیم کهن را مشاهده نمود شناسایی کرد. اما همچون همه پدیده های مذهبی و حتی همه پدیده های فرهنگی، اصلاحات هم از منظر اجتماعی و هم سیاسی ناروشن بود. اصلاحات بمثابه یک استندارد درخدمت همه طبقات و گروه ها منجمله اغلب برای اشرافیت قرار گرفت. ملکه شمال آلمان و سلطنت اسکاندیناوی برای استحکام حکومت مطلقه دیر رسیده و ضعیف خود در مقابل دستگاه پرقدرت کلیسا اصلاحات را بکار گرفت.
در هر حال اصلاحات در قرن شانزدهم و روشنایی (Enlightenment) در قرن نوزدهم یک فرهنگ جدید بودند که تضعیف حقانیت قدرت را در چشم طبقات مختلف اجتماعی بخصوص روشنفکران منعکس مینمود. این طبقات همراه با روشنفکران ارزشها و مفاهیم جدیدی را در مورد سازمان اجتماعی، هر چند که با یکدیگر هماهنگ نبود، شرح و بسط دادند.
علاوه براین دوران روشنایی قرن نوزدهم نتیجه مستقیم اصلاحات بود. هردو یک نقد مشترک عقلانیت و اعتماد به آزادی اندیشه فرد را بنمایش گذاشتند. روشنایی یک زبان عقلانیت سکولار در مقابل زبان مذهب که تنها زبان اروپای غربی برای ببحث گذاشتن مشکلات اجتماعی و بیان ابراز نگرانیها و امیدواریها تا آنزمان بود را اضافه نمود.
جایگاه کلیسا در رژیم کهن آنچنان مهم بود که انقلابات بورژوایی ناچارا میبایستی با مشگل مذهب درگیر شوند. انقلاب انگلستان سالهای 1640 تا 1660 آخرین انقلابی بود که میبایستی چنین کند چرا که خودشان نیز مذهبی بودند. اما از سوی دیگر ترمهای سکولاری که انقلاب فرانسه برای حل این مشگلات بکار برد درهرحال مساله کلیسا و مذهبی را ساده تر ننمود.



۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

آزادی

آزادی مهمترین موضوع انسان و همه مکاتب تاکنونی است. بهترین نقطه برای شروع هر بحثی سازنده بین فرد و فرد، بین فرد و جامعه، و بین جوامع نیز دقیقا همان معنا و مفهوم آزادی است.


آزادی انسان در خود و جامعه هنگامی است که فرد نیروی کار، اندیشه و علائق خود را برای رفع نیازهای خود و نهاد اجتماعی که در آن زندگی میکند بطور داوطلبانه برای بهره بری همگانی به اشتراک بگذارد. این بنظر نویسنده این سطور تنها تعریف آزادی فرد است و مشروط به نظم تعریف شده خاصی نیز نیست. در این تعریف عالیترین منظر اخلاقی انسان یعنی برآوردن نیازهای مادی و معنوی خود و انجام وظائف محول شده برای محیط زندگی (برای دیگران) را میتوان یافت. در اینجا سلسله مراتب قدرت در هر شکل آن (دولت و یا مذهب) ضرورت تعریف شده تاکنونی خود (یعنی ایجاد نظم) را از دست میدهند و نتیجتا فرد و نهادهای اجتماعی جامعه میتوانند سازماندهی خرد (و نه کلان) جامعه را بدون نیاز به سلسله مراتبی از هرنوع ایجاد کنند. اما سازماندهی وظایف کلان یک جامعه (نهاد دولت) زمانی موضوعیت پیدا میکند که برای خود مرزهای بین المللی قرار دهیم و خود را از دیگران جدا کنیم. در اینجا نیز وظایف نهاد دولت نخست محدود به ایجاد روابط این جامعه با جوامع دیگر در خارج از مرزها میشود. موضوع دیگری که سازمان اجتماعی تعریف شده ایی چون دولت را مبرم میکند ایجاد تسهیلات برای بهره برداری همگانی از منابع طبیعی آن منطقه جغرافیایی برای کلیه افرادی است که در آن محدوده مرزی زندگی میکنند. در اینجا وظیفه و یا نقش این سازمان اجتماعی (دولت) دیگر قهر طبقاتی و یا این قبیل مسائل نیست بلکه مدیریت کلان اجتماعی است. بهمین منظور این نهاد تنها از نمایندگان سازمانهای کار اجتماعی آن جامعه خاص تشکیل میشود و وظایف یک دولت حداقل را انجام میدهد.

نهادهای مشوق اخلاقیات همگی داوطلبانه تشکیل و با بودجه اعضا اداره خواهد شد و نیازی به سلسله مراتب ندارد. نهاد پلیس برای امنیت فرد نیز همگانی و هر فرد وظیفه همکاری با آن را بعهده خواهد گرفت و نیاز یه یک نهاد پلیس حرفه ایی موضوعیت خود را از دست خواهد داد. تجربه کوتاه شش ماهه بین بهمن 1357 تا تثبیت قدرت و ایجاد دولت سرکوبگر پلیسی ملی – مذهبی مهندس بازرگان – آخوند خمینی تائید و نمونه این جامعه بود.



۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

انفلابهای بورژوایی (4)

3. فرمانداری ایالتها (States-General)
از قرن نوزدهم ببعد، در مقاطع مختلف، پادشاهان مجالس نماینده های سه "رسته" یا "طبقه" که عبارت بودند از نمایندگان روحانیت، نمایندگان اشراف، و نماینده بقیه مردم (کمونها)، را فرا میخواندند. در مجلس رسته اول و رسته دوم صندلیهایی برای مقامات عالی رتبه همچون کشیش بزرگ، راهب بزرگ، دوک ها، و کنت ها، از پیش گزیده شده بود. نمایندگان روحانیون رتبه پایین، کشیش ها، و اشراف پایین تر از طریق رای گیری "دموکراتیک" در هر منطقه انتخاب می شدند. از مجلس طبقه سوم تنها چند شهر حق فرستادن نماینده داشت. روش انتخاب نمایندگان در این شهرها بستگی به توانایی حکومت منطقه ایی آنجا کم و بیش "دموکراتیک" بود. اکثر توده های مردم یعنی دهقان ها هیچگاه نماینده ایی نداشتند. فقط کشور سوئد مجلس چهارمی نیز داشت که متشکل از نمایندگان دهقانها بود. این سه مجلس بایکدیگر فرمانداری ایالتها (States-General) را تشکیل میداند.
هر مجلس پس از بحث رای خود را جداگانه میگرفت. تصمیمات برمبنای انتصاب فراگیر مجالس بود. برای رای گیریهای مهم همیشه سه رای بر یک رای و یا دو رای بر یک رای میبایستی نتیجه میبود. بدون تصمیم مشترک با فرمانداری ایالتها شاه بطور رسمی نمیتوانست یک مالیات جدید تصویب کند و یا یک قانون قدیمی را ملغی نماید. توان و ضعف فرمانداری ایالتها به دوره و یا خاندان سلطنتی بستگی داشت. دوران قدرت آنها زمانی بود که سلطنت مجبور میشد که برای به اجرا در آوردن تصمیمات خود توافق آنها را بدست آورده و شرایط آنها را بپذیرد. دوران ضعف آنها زمانی بود که سلطنت میتوانست قوانین خود را بدون توافق با آنها باجرا بگذارد.
موضوع همیشگی جلسات مجلس فرمانداری ایالتها درگیری بین از یکسو شاه که سعی داشت پشتوانه مالی بیشتری بگیرد و کنترل کمتری بر او باشد و از سوی دیگر اشرافیت که میخواست از مالیات معاف بشود (که در بسیاری از مناطق سلطنتی موفق شد بدست بیاورد) و از سوی سوم بورژوازی که خواست محدودیت مالیات و قرار دادن شرط برای پرداخت و چگونگی خرج آن را داشت و همچنین خواستار سیاستی تبیین شده بتوسط سلطنت که متناسب با منافع اقتصادی او باشد، در جریان بود. گهگاه بورژوازی و اشرافیت نکات مشترکی را پیدا میکردند که سلطنت را تحت کنترل در آورند. مکانیزمهای این کنترل شکل کمیته هایی را در فرمانداری ایالتها بخود گرفت که قدرتش در هر یک از مناطق سلطنتی متفاوت بود. یکی از قرتمندترین این کمیته ها که تا به امروز نیز پابرجاست کمیته "عامیون" در کاتالونیا اسپانیا است.
بنیانگذاری فرمانداری ایالتها در قرن سیزدهم موجب برسمیت شناختن بورژوازی که اکنون دارای توانایی و اهمیت شده بود بتوسط شاه و اشرافیت و روحانیت بود که تا آن زمان بر مناسبات اجتماعی و رفتار مردم کنترل کامل داشت. دلیل آن نیز اهداف حکومت ساطنتی بود که بدنبال مالیات گرفتن و ایجاد روابط بهتر با بورژوازی بود که اکنون تبدیل به یک طبقه مالک شده بود و بیشترین بخش ثروت اجتماعی را در اختیار خود داشت.
بورژوازی در رژیم کهن با ثروتش، حکومت بر شهرها، کنترل بر منابع وام (که شاه و اشراف براحتی قرض میگرفتند) و همچنین تولید و تجارت صنعت و محصولات (که جامعه فئودالی پیشتر هیچگاه چنین چیزی نداشت)، مالکیت بر زمین و در بعضی از مقاطع تملک اشرافی، اداره ابزار فشار در فرمانداری ایالتها، تحصیلکرده ترین طبقه اجتماعی بودن، ارائه کارمندان عالیرتبه به سلطنت و گهگاه وزیر، یک طبقه عمیقا ریشه دوانده و قدرتمند اجتماعی بود. بورژوازی هر چند که طبقه ایی وابسته و زیردست بود اما هیچگاه طبقه ای ستمدیده نبود. تا حدی زیادی میتوان گفت که بورژوازی و اشرافیت "طبقات مالک" جامعه بودند.
اغلب تفاوتهایی هم بین بخشهایی از بورژوازی که نخست اقلیتی بودند و صنایع تولیدی جدید و شرکتهای مشترک بازرگانی را شروع نمودند در مقابل قوانین سرسخت بازار رژیم کهن همچون ممنوعیت بعضی از اجناس بازرگانی، در صادرات غیرخودیها، در مشتریان داخلی و انحصارات قرار دادن بر روی بعضی از فعالیتها بحکم قانون، و قرار دادن اجباری قیمتها و مابه التفاوت سود اجباری و فروش اجباری و خرید جایگاه ها و قوانین صنفی محدود کننده در تعداد مزدبگیران، و غیره وجود داشت. بورژای "مدرن" اقلیتی کوچک بیش نبودند که بطور دائم با محدویتهای گذاشته شده بتوسط رژیم درگیر بود و هرچه تجارتشان گسترش بیشتری می یافت این درگیریها و محدویتها بیشتر می شد. تا زمانیکه بورژوازی کوچک قدرتی بشود و بتواند بعضی از قوانین اداری که سلطنت بر آنها اعمال مینمود را ملغی کند معمولا این روند فشار و انحصارات بر آنها ادامه می یافت. هر گاه اشراف و حتی اعیان زاده های بزرگ که میتوانستند این قوانین دست و پا گیر را ساده تر کنند نیز بهمین صورت وارد اینوع فعالیتهای شغلی "مدرن" میشدند.
در هر حال عملکرد بورژوازی در رژیم کهن بسیار متناوب بود. در این دوران قشر خاصی از بورژوازی که خواهان تغییر جامعه بوده و یا اینکه برای تحکیم آن قدم بسیار ثابتی برداشته و بطور مستمر کاری انجام داده باشد را نمیتوان مشاهده نمود.

فاشیزم دوران صلح

دولت جدید هلند با مجموعه ایی از دو حزب راستگرای افراطی و یک حزب نئومحافظه کار مسیحی تشکیل شد. برای بسیاری از مهاجرین در این کشور سوال این است که چگونه سرنوشت کشوری که با سیاستهای لیبرال و حتی رادیکال اجتماعی و سیاسی شناخته میشد بدست جنایتکارانی که رهبری این سه حزب آنرا نمایندگی میکنند افتاد. در دو دهه گذشته روند تغییرات سیاسی و جهت گیری اجتماعی در هلند متناسب با سیاستهای جهانی شرکتهای چند ملیتی بود. با تحقیقات مستقل و نه بر مبنای آمارهای رسمی ارائه شده بتوسط دولت هلند، ما شاهد انباشت ثروتی نجومی که محصول غارت دو دهه اخیر کشورهای پیرامونی بتوسط شرکتهای چند ملیتی - در بخش مالی مثل بانکها و بیمه ها و در بخش نظامی متعلق به ناتو و یا صنعتی متعلق به شرکتهای نفتی و کشاورزی و تولید دارو - در این کشور بودیم. نخستین تغییر سیاسی مهم که این شرکتهای چند ملیتی پس از این انباشت در اروپا و امریکا بوجود آوردند سلطه کامل خود بر دولتها بود که تا آن دوره تا حد زیادی بمثابه سازمان واسطه ایی بین طبقات اجتماعی عمل میکرد. دومین تغییر سیاسی مهم کنترل کامل بر کلیه سازمانهای جامعه مدنی و قرار دادن افراد حقیقی و حقوقی خود در رهبری آنها، که میبایستی بمثابه مکانیزمهای کنترل دولت عمل میکرد، بود. در امریکای هزار فامیل صاحبان شرکتهای نفتی بزرگ 16 سال کنترل مسقیم کلیه سازمانهای دولتی و حکومتی را در دست داشتند. در اروپا نیز با بکار گماشتن کارگزان سیاسی و اجتماعی خود جامعه را بسوی واگذاری قدرت به جریانهای راست افراطی حرکت دادند و بنظر میرسد که در کشورهای متعدد همچون فرانسه و ایتالیا و بریتانیا و هلند در به اجرا در آوردن این پروژه موفق بوده اند.
سیاستهای مشترک سه حزب تشکیل دهنده دولت هلند نشاندهنده پایگاه اجتماعی رهبری آنهاست. تقلب در آراء و بکار گیری تکنیکهای روانشناسانه برای کنترل افکار عمومی و جهت دادن آن برای دنباله روی و رای دادن به سیاستهای افراطی بخش دیگری از دلایل پیروزی این احزاب در انتخابات هلند است. سیاستهای این سه حزب درجهت استثمار بیشتر طبقه کارگر در این کشور، کارگر مهاجر ستیزی، مسلمان ستیزی، جنگ افروزی در کشورهای پیرامونی، کنترل پلیسی کامل بر جامعه مدنی، و همه اینها در شکل افراطی آن میباشد. هرچند که احزاب موسوم به چپ پارلمانتاریست و سبز ناموفق بودن اجرای برنامه های دولت جدید را ارزیابی کرده اند اما تاکنون خود بشکلی ملایمتر همگام با همین احزاب سیاستی مشابه را بر جامعه اعمال نموده و در عمل پیاده نموده اند.
سالهاست که درباره اهمیت سازمانهای جامعه مدنی بمثابه مکانیزمهایی که میتواند در مقابل چنین وضعیتی از توده مردم دفاع کند صحبت کرده ایم. اما نهادهای جامعه مدنی در هلند دیگر تاثیر گذاری مثبت خود را بر سیاستهای دولتها از دست داده و عملکردش اغلب بمثابه چرخ پنجم برای اجرای سیاستهای افراطی دولت است. تغییری که در ده سال گذشته در سازمانهای جامعه مدنی هلند شکل گرفته و این نهادها را به سازمانهای پلیسی - امنیتی دولت در آورده درس خوبی است برای دیگران که در پی شکل دادن این جامعه در ایران هستند. تقریبا کلیه سازمانهای جامعه مدنی هلندی بودجه خود را از دولت هلند بنحوی مافیایی تامین میکنند. برای مثال مهمترین این نهادها در بخش توسعه در کشورهای پیرامونی سازمان Oxfam-Novib است که بیشتر از 80% از بودجه خود را از دولت هلند دریافت و تامین میکند بهمین دلیل تقریبا کلیه کارمندان این سازمان از بالا تا پایین بطور مستقیم یا غیر مستقیم از کانالهای خاص دولتی وارد این سازمان میشوند. مثال دیگر سازمان پناهندگی در هلند (VWN) که نخست سازمانی مردمی بود است که با مرور زمان و گرفتن بودجه خود از دولت رفته رفته تبدیل به مرکز تحقیق و اطلاعات سازمانهای امنیتی هلند شد. این روند در سازمان عفو بین الملل (Amnesty International) که نویسنده این سطور نیز عضوی از آن است نیز تقریبا بپایان راه خود رسیده. در این نهاد نیز به این دلیل که بخش اصلی بودجه آن از طریق دولت دریافت و تامین میشود کلیه اعضای رهبری و کارمندان پستهای کلیدی کسانی هستند که از کانالهای دولتی وارد این سازمان شده و مشغول بپیش بردن سیاستهای راستگرای افراطی دولت و مجری بی چون و چرای سیاستهای فشار برروی دولتهای پیرامونی اند.
این تنها سه نمونه از شناخته شده ترین نهادهای جامعه مدنی هلند است سازمانهای دیگر همچون دانشگاه ها و مراکز تحقیقی تحت انقیاد عده ای نژادپرست، وکلا و جامعه حقوقی تحت انقیاد مشتی کلاهبردار، اتحادیه های کارگری تحت انقیاد مشتی بوروکرات و دیگر گروه ها نیز وضعیتی بهتر از اینها ندارند. جامعه مدنی هلند آخرین میخ تابوت دموکراسی فراگیر را کوبید و دموکراسی انحصاری (Exclusive democracy) را ایجاد نمود.



۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

انقلابهای بورژوایی (3)

2. جوامع شهری در رژیم کهن


از منظر حقوقی همه کسانی که در شهر زندگی میکردند بورژوا بودند. ( این تعریف از بورژوا با تعریفی که مارکسیستهای معلصر از سرمایه دارها علیرغم نقش آنها در استثمار مزدبگیران میکنند متفاوت است)
تقسیم بندی طبقات اجتماعی شهر در رژیم کهن از بالا به پایین بقرار زیر بود:
1. اعیان زاده ها که تعداد قلیلی از خانواده ها را تشکیل میدادند و معمولا از پیشینه ای می آمدند که از تجار بود و یا در بخش مالی کار میکردند. این گروه اجتماعی خود را با حق ویژه ای که برای حضورش در ادارات حکومتی بود معرفی می کرد. تولد و اسم اعیان زاده ها در دفتر مخصوص ثبت احوال بطور رسمی بثبت میرسید. اعیان زاده ها مثل اشراف زندگی میکردند هر چند که اغلب از اشرافیت نبودند و سیادت خود را در دهات حاصل میکردند. در بین این اعیان زاده ها بعضی از اشراف با اصل و نسب بود که در شهرها زندگی میکردند و برخی دیگر از آنها که از راه ازدواج با اشراف وصلت کرده بودند. اعیان زاده ها گل سر سبد بورژوازی بودند. اعیان زاده ها هر چند نه همییشه ولیکن معمولا ثروتمندترین بورژوا ها بودند.

2. اکثریت قریب به اتفاق جمعیت شهری را اصناف که شامل قصاب ها، تاجر ها، سیمانکارها، پارچه بافها، زرگرها، دباغ ها، نانواها، آبجوسازها، کشتی سازها، شیشه برها، و غیره بودند را تشکیل میدادند.
در منزل صنعت کارهای استاد علاوه بر زن وبچه های آنها شاگردهایی که خانواده اشان مبلغی به استادکار میداد تا آنها را برای کاری آموزش دهد نیز ساکن بودند. علاوه براینها خدمتکاران زن و مرد و مهمتر از همه کارگران ماهری که هر چند مزد دریافت میکرد و عضوی از اصناف بود ند و امید داشتند که روزی استاد کار بشوند نیز زندگی میکردند.
صنعت کارهای استاد و ثروتمند - که اغلب نیز بسیار ثروتمند بودند – و در مشاغلی چون تجارت، زرگری، بانکداری، قصابی، و یا پارچه بافی مشغول بودند، نزدیکترین ارتباط مستقیم با معنی مدرن کلمه "بورژوا" داشتند. بعضی از این استاد کارها تعدادی بیشتری از آنکه بتوانند در خانه خود منزل دهند شاگرد در استخدام داشتند و اغلب این شاگردها نمی توانستند استادکار شوند و بناچار مزدبگیران ساده می شدند. بعضی از این شهروندان صاحب کارگاه بودند و برخی دیگر کارگرانی را در استخدام داشتند که در محل کار زندگی نمی کردند.
اکثریت اعضای اصناف ثروتمند نبودند. بعضی از آنها چون صتعت کاران استاد ساده بودند و برخی دیگر مغازه داران و شاگردهای جا افتاده ای بودند که وضعشان کمی بهتر بود. بسیاری از آنها صاحب ملک در اطراف شهر بودند.
3. طبقه پایین اجتماعی شامل صنعتکاران ساده بود که در قشر اصناف متشکل نبودند. صنعتکاران حاشیه نشین، فروشنده های خیابانی، آبرسانها، خدمتکاران زن و مرد، کارگران روزمزد ساختمانی و کارگران بندر، کارگران کارگاهای بزرگ، و فقرا شامل این گروه اجتماعی میشدند.
کارگران تا اوایل قرن نوزدهم، که در تعاریف مدرن کلمه تنها مزدبگیرند، اقلیت کوچکی را در دریایی از مالکین کوچک تشکیل میدادند.
در رژیم کهن و حتی تا در قرون وسطی مبارزات اجتماعی و سیاسی در شهرها معمولا سه کمپ اجتماعی را دربرمیگرفت: کمپ نخست اعیان زاده ها بودند، و کمپ دوم شهروندان کارچاق کن شرکتها که برخی اوقات اصناف ثروتمند هم نامیده می شدند، و کمپ سوم مرکب از توده های مردم، یعنی ترکیبی از اصناف سطح پایین و شهرنشین های طبقه متوسط و اقشار فقیر بود.
هیچ مرز مشخصی که بتوان بورژوا را از توده های مردم شهری جدا ساخت وجود ندارد. در اغلب مواقع بورژوا و توده مردم شهری تحت رهبری اعیان زاده های زیرک و با استعداد مخالف فعالیتهایی را انجام میدادند تا از اینطریق بتوانند یا برنامه ایی را پیش برده و بسرانجام برسانند و یا تصفیه حسابی با حاکمان بکنند. بعضی اوقات توده مردم شهری به بورژا ها حمله ور میشدند. با گذشت زمان این مبارزه طبقات و اقشار دیگر منجر به ایجاد یک تغییراتی در حکومتهای محلی رژیمها که تحت کنترل اعیان بود شده و منجر به ایجاد حکومتی دموکراتیک تر که در آنها قدرت در دست اصناف و اغلب نخبگان آنها بود قرار میگرفت. این تغییرات گهگاهی با دوره های کوتاه دموکراتیک تر همراه میشد که بتوسط حکومتی که از طریق بقدرت رسیدن اعیان زاده های شورشی ایجاد میشد به انجام میرسید. این دوره ها در مجموع موتور خواست انتخابات آزاد را براه انداخت. در نتیجه اغلب اوقات یک توافق همه جانبه بین اعیان زاده ها و اصناف برقرار می شد که در نهایت منجر به ایجاد حکومت شهرداریهای منطقه ایی مستقل که دارای یک نماینده از اعیان زاده ها و چندین نماینده با حق رای از اصناف بودند را ایجاد مینمود. در اینموارد هراز چند گاه و البته نه بطور دائم مجمعی از شهروندان برای نظر دادن مشورتی نیز تشکیل میگردید.
اگر یک شهردار که عضوی از توده های مردم شهری بود علیه اعیان زاده ای قیام میکرد و او را از شورای شهری شهرداری اخراج میکرد معمولا اعیان زاده ها با کمک گرفتن از اشراف و ارتش سلطنت و یا از راه حقه بازی و بمیدان آوردن تهی دستان دست به انتقام میزدند. با شورشهای توده های شهری اغلب یکی از رهبران اصناف بقدرت میرسید و سپس آن پست را ارثی میکرد و جانشین های وی تبدیل به اعیان زاده می شد. در طول قرنهای متمادی روش و روند مبارزات طبقات شهری اینچنین بود. مبارزات مزدبگیران اغلب بشکل اعتصاب صورت میپذیرفت اما تا اوایل قرن نوزدهم طبقه کارگری که نقش اجتماعی سیاسی مستقلی جدای از جنبشهای عمومی توده های شهری بازی کند وجود نداشت. در این شهرها مبارزِین "بورژوا" که از اعضای ماهر و کارکشته شهر نشین بودند وجود داشت.
برای مثال پیشتازان بورژوازی با وارد شدن و هماهنگ شدن در شهرداریهای مردمی و خرید زمین و یا حتی خرید مقام اشرافی دوباره با جامعه فئودالی ترکیب و یکی می شدند. در اندیشه فردی بورژواها برقراری یک جمهوری بورژوایی وجود نداشت بلکه آنها فقط میخواستند بمقام آقایی و فرد محترمی در جامعه برسند.
ادامه دارد



۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

انقلابهای بورژوایی (2)

• نمودهای رژیم کهن اروپای غربی


1. فئودالیسم

جامعه فئودال در اروپا حدودا در سالهای 1000 ایجاد شد. مشخصه این جامعه تقسیم آن به دو طبقه اجتماعی بقرار زیر بود:
- در مجموع تقریبا همه جمعیت جامعه دهقانها بودند که روی زمین اشراف کار میکردند و بخشی از محصول تولید شده بعلاوه دیگر خدمات کاری خود را بابت بهره وری از زمین اشراف به آنها میپرداختند. این دهقانها آزاد نبودند، چرا که بدلیل دهقان بودن نمی توانستند زمین اشراف را ترک کنند. اما نسبت به برده ها از آزادی و امنیت بیشتری برخوردار بودند. اشراف نیز نمی توانستند آنها را از روی زمینی که بر آن کار میکردند بیرون کنند.
- بخش کوچکی از جمعیت جامعه را اشراف تشکیل میداد که در مقابل خدمات نظامی که به حکومت مطلقه میدادند زمین دریافت میکردند. در نوک هرم اشرافیت شاه های سلطنت های مختلف اروپا قرار گرفته بود.

در "کنار" این دو طبقه اصلی اجتماعی نهاد کلیسا که از فئودالیسم کهن تر بود قرار داشت. کلیسا نتنها بوروکراسی عریض و طویلی داشت بلکه بتنهایی خود بزرگترین زمیندار بود. بوروکراسی کلیسا نه همیشه بلکه ترجیحا اغلب بروی اشرافیت باز بود. کلیسا فئودالیسم را با حقانیت مذهبی - بمثابه ایدئولوژی - و خرد حمایت مینمود.
فئودالیسم نیز همانند شیوه های تولیدی که پیشتر از آن وجود داشت و یا پس از آن ایجاد شد ترکیبی از شیوه های دیگر را نیز در خود داشت. این شیوه تولیدی همچنین با روابط اجتماعی که قبل از آن موجود بودند و در روند تکامل خود آنها را بکنار میگذاشت نیز همزمان آمیخته بود. این روابط اجتماعی پیش موجود که با فئودالیسم ترکیب شده بود بقرار زیر بودند:

- روابط تجاری و یا حتی نوعی از روابط سرمایه داری ابتدایی، چرا که شهرهایی که پیش از این نظام اجتماعی ایجاد شده بود هیچگاه بطور کامل از بین نرفتند. برای مثال ایتالیا وسیعترین شهرهای اروپای غربی را داشت. شهر ونیز در حاشیه اروپای فئودال پیش از برقراری فئودالیسم یک جمهوری تجاری داشت.
- روابط برده داری در جنوب منطقه مدیترانه موجود بود.
- روابط قبیله ای در شرق و شمال اروپا موجود بود و میتوان از دو نمونه اسکاتلند و فریزلند نام برد.
- روابط دهقانهای آزاد که تقریبا در همه مناطق وجود داشت. در این مناطق دهقانها مالک زمین خود بودند و به فئودالها چیزی نمی پرداختند. اینوع از روابط اجتماعی بخصوص در مناطق کوهستانی که تعداد بیشماری از دهقانها زندگی میکردند وجود داشت.

رژیم کهن (Ancient Regime) جامعه ای بود متکثر و بهمین دلیل قدرت متمرکزی نیز وجود نداشت. تقسیم بندی جامعه و همچنین قدرت این رژیم را به مجموعه ای که شامل مناطق ارباب ها، شهرها و صومعه ها بود تفویض کرده بود. علاوه بر آن همه این تقسیم بندیها خود نیز به زیر مجموعه ها و واحدهای کوچکتری که در یک سیستم حقوقی مارپیچی از سمتها قرار گرفته بودند و مبنای آن مالکیت، منشورهای استقلال، و اتحادها بر مبنای قراردادها ی تجاری موجود بودند، دوباره تقسیم شده بود. بورژوازی تنها با غوطه ور شدن در اینچنین نظام اجتماعی که هرکس برای خود بود و بر علیه دیگری توانست زندگی شهری را در قرنهای یازده و دوازده و سیزدهم که جمهوریهای خودگردان با استقلال نسبی تشکیل شده بود ایجاد نماید.

در اواسط قرون وسطی یعنی قرنهای پانزدهم و شانزدهم فئودالیسم اروپای غربی بدلایلی که در پایین خواهد آمد برخی از مشخصات اولیه خود را از دست داد:
- اکثریت دهقانها در این دوره دیگر زارع فقیر و بی زمین نبودند. دهقانها با بدست آوردن آزادی فردی خود از ایندوره ببعد مقتضایات و مالیات را با پول پرداخت کرده و تبدیل به اجاره نشین های آزاد که بر روی زمین ارباب ها کار میکردند و به آنها اجاره سالیانه پرداخت میکردند شدند. دهقانها در ایندوره حق زراعت بدون محدودیت زمانی و انتقال آن به فرزندان خود را بدست آوردند. هر چند که این خود مشروط به چگونگی کنار آمدن آنها از راه پرداخت کرایه به فئودال و یا با ازدواج و حق انتقال به فرزندان بود.

دهقانها یک بدنه بسیار ناهمگون بودند. بخشی زارعین فقیر و بخشی دیگر زارعین ارباب ها بودند و از سوی دیگر بخشی زراعت اشتراکی میکردند، برخی دهقان های با زمین کوچک بودند، بعضی زمینداران کوچک شدند، و دیگران یا کشاورزان مزدبگیر بودند و یا بیکارو خانه بدوش میشدند.
اغلب اتفاق می افتاد که پس از یک دوره قیامهای دهقانی وقتی دستگاه دولت سلطنتی مستقر میشد استبداد مطلقه و گرایشاتی که اختیاردارهای کشوری را تشکیل میدادند و واسطه گری میکردند از بین میرفت و ارباب های فئودال مقام خود را از دست میدادند و در نتیجه مالکیت مطلقه آنها بروی زمینهایشان ملغی میشد چرا که این زمینها را در مقابل خدمات نظامی که به حکومت مطلقه میدادند بدست می آوردند.
اجبار وابستگی رعیت به فئودال در ایندوره همزمان با این تحولات در مجموع برای بعضی از افراد برچیده شد. هویت اربابیت با حقوق فئودال کامل که درآمد اشراف را مهیا مینمود در ایندوره بفروش یا به حراج گذاشته می شد. بهمین ترتیب زارعین بی زمین مزدبگیر نیز بفروش و یا بحراج گذاشته می شد. زمین در حال تبدیل شدن به کالا بود که خود مساله ای است که در نظام فئودالیسم با تعریف مطلق از این نظام قبلا وجود خارجی نداشت. زراعین بی زمین مزدبگیر هم بهمین طریق یا تبدیل به کشاورزان فصلی شدند و یا روی به زراعت اشتراکی آوردند.
ادامه دارد

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

انقلابهای بورژوایی

ترجمه جزوه انقلابات بورژوایی نوشته روبرت لوچهد چاپ موسسه بین المللی برای تحقیقات و آموزش را برای علاقمندان به تاریخ مدرن اروپا هر هفته در این وب لاگ چاپ میکنم.

• خصیصه و سیمای کلی

1. انقلابهای بورژوایی چه بودند؟

انقلابهای بورژوایی یک دوره طولانی نهصد ساله را پوشش میدهند. این انقلابها در اروپای غربی در قرنهای 12 و 13 با جنبش کمونها یا دقیقتر گفته باشیم با مبارزات شهرهای ایتالیا (که وسیعترین و ثروتمندترین در اروپا آن زمان بودند) علیه امپراطوری و اشرافیت آلمانی و ایتالیایی آغاز شد. این مبارزات پیروزمندانه شمال ایتالیا را به یک دولت بورژوایی تغییر نداد بلکه آنجا را به یک مجمع الجزایر از جمهوریهای مستقل شهری تبدیل نمود که هیچ قدرت سلطنتی در سه صده آینده در آنها نتوانست ریشه بدواند.

اوج این دوره طولانی نه صده ایی انقلاب فرانسه در بین سالهای 1789 – 1815 و در اروپای غربی انقلاب 1848 بود. میتوان گفت با شکست انقلاب در آلمان بین سالهای 1848-1849 تاریخ ایندوره از انقلابها بپایان رسید.
انقلابهای دیگر تا قبل از انقلاب فرانسه بصورت یک زنجیر بلند بهم پیوسته بودند. مهمترین آنها بقرار زیر بود: جنبش استقلال جامعه سویئس در شهرها و انجمنها در مناطق کوهستانی در صده های 14 و 15، یکسری بحرانهای انقلابی در فرانسه بین سالهای 1356 – 1358 که از تسخیر قدرت بتوسط ایالتهای واحد (States-General ) تا خیزشهای دهقانی ژاکوبین ها ادامه یافت، یکسری بحرانهای انقلابی در انگلستان بین سالهای 1380 – 1381 که با شورش دهقانی وات تیلر (Wat Tyler ) شروع و بدنبال آن جنبش لولارد (Lollard) که خود یک نمادی از پیشا- رفرماسیون در اروپا بود ادامه یافت، جنگ دهقانی آلمان در سال 1525 که از یک شورش دهقانی خیلی فراتر رفت. در بخش شمالیتر اروپا انقلاب در کشورهای معروف به پایینی (هلند، بلژیک، و لوگزامبورگ) بین سالهای 1566 – 1609 که اولین نمونه از نوعی از دولتهای بورژوایی مدرن را ایجاد نمود صورت پذیرفت. انقلاب انگلستان در بخش دیگر اروپا بین سالهای 1640 – 1660 که علیرغم ظاهر مغلوب شده اش نخستین انقلابی بود که تغییرات سازمانهای حکومتی سلطنت کبیر بریتانیا را آغاز نمود.
دیگر بحرانهای انقلابی معاصر عبارت بودند از: فروند (Fronde) در فرانسه بین سالهای 1648 – 1653، انقلاب کاتالان (Catalan) بین سالهای 1640 – 1653، قیام ناپل ها (Naples) و سیسیلی (Sicily) در سال 1647 که متاسفانه موفق به سرنگونی استبداد مطلقه نشد. در ایندوره انگلستان که مرکز عمده تجارت و قدرت صنعتی جهان بمدت دو صده بود بخدمت فیلسوفهای دوره روشنایی که فضای فرهنگی انقلاب فرانسه را بوجود آوردند بودند بمثابه یک مدل درآمد.
این موج تغییرات در اوج تاثیرات کم وبیش موفقیت آمیز خود با همگامی مردمی به کشورهای غربی و جنوبی اروپا گسترش یافت و از راه انقلاب خود را به فرانسه متصل نموده بود منجر به ضمیمه شدن بلژیک و راینلند (کشورهای کناره رودخانه راین) به جمهوریهای خویشاوند (Batavian, Helvetic, Cisalpine) شد. این موج تغییرات همچنین به قیام بلژیکیها برای استقلال در سال 1830، و طغیانها و بسیج نظامی در سالهای بین 1848 – 1849 و 1859 – 1870 را ایجاد نموده و ایتالیا را متحد نمود. بخش دیگری از این تغییرات تاثیر آن و برپایی یک سری از انقلابات در شبه جزیره ایبرین (Iberian) در قرن نوزدهم بود که از اعلام قانون اساسی دموکراتیک در کادیز (Cadiz) در سال 1812 شروع شده و تا برقراری سلطنت مشروطه بتوسط کورتزها (Cortes) در سال 1876 ادامه یافت.
از سوی دیگر این دور انقلابات از اروپای غربی فراتر رفت و نخست به مستعمره ها رسید. مهمترین آن اعلام استقلال سیزده مستعمره انگلستان در ساحل آتلانتیک شمال آمریکا که در جریان انقلاب آمریکا ایالت متحده آمریکا را در سالهای 1776 – 1783 تشکیل داد میباشد. سپس انقلاب سانتو دومینگو (Santo Domingo) در هائیتی در سالهای 1791 – 1802 بود که به انقلاب جاکوبنهای سیاه (Black Jacobins) معروف است و از سوی دیگر همچنین جنبشهای استقلال در آمریکای لاتین بین سالهای 1809 تا 1822 را شکل داده و ادامه یافت.
در ژاپن، رژیم کهن (Ancient Regime) تنها سیستم غیر اروپایی که واقعا میتوان آنرا نظام فئودال در تمامیت معنی این مفهوم تعریف نمود با چالش کشور گشایی کشورهای اروپایی و امریکایها روبرو شد و بتوسط انقلاب می جی (Meiji) بین سالهای 1867 – 1889 که یک انقلاب بورژوایی حقیقی بود سرنگون گشت. این دور از انقلابها با انقلاب مکزیک در بین سالهای 1910 – 1920 و انقلاب روسیه در سال 1917 که هرکدام با روشی مشخص بخود بنتیجه رسید یک صفحه جدیدی را در تاریخ انقلابات گشودند که با انقلابها در کشورهای نیمه مستعمره که آنها را توسعه نیافته مینامند و در دورانی که آنرا امپریالیزم تعریف نموده اند بپایان رسید.
علیرغم اینکه این انقلابها نتایجی روشن و موفق تولید کردند بعضی از آنها پایدار نماند و یا درهم شکسته شد. اما مطمئنا همه آنها در تحلیل نهایی نتایج مطلوبی ببار آوردند و در مجموع نتیجه این روند تغییرات در قرن نوزدهم در بخشهای متفاوت و با تکیه بر زیربناهای ایجاد کرده موجب تولد دولتهای مدرن بورژوایی شد.
انقلابهای بورژوایی نتیجه فشارهایی بود که از توسعه اقتصاد تجاری و سپس سرمایه داری ایجاد شده درون یک نظام فئودال و حکومت مطلقه که تا حد امکانش برای همگرایی خود را با نظام جدید تطبیق داده بود تحقق پذیرفت.
طبقات و احزابی که بازیگر این انقلابها بودند بندرت برنامه ای سیستماتیک برای اصلاحات یا تغییر رژیم کهن را داشتند. عقاید طبقات بپاخاسته هر چند که کاملا اسطوره گرایی در آن مشهود بود ولیکن معمولا با خواستهایی از قبیل بازگشت به وضعیت گذشته بهتر بیان میشد. شروع هر لغزش در رژیم کهن که همگی را غافلگیر مینمود همه را به دفاع از منافع خویش وامیداشت و نتیجتا هر قدمی را با شرایط روبرو شده برمیداشتند که این خود بتدریج دینامیزمی را ایجاد مینمود که هیچ کس نه منتظر آن بود و نه میتوانست حدس آنرا بزند. در هر صورت نتیجه حاصله کم و بیش قبل از هر چیز بسط بیشتر روابط کالایی و سپس سرمایه داری در همه بخشهای زندگی اقتصادی و بعلاوه انباشت اقتصادی – اجتماعی، و نهایتا وزن بیشتر سیاسی برای طبقه بورژوازی بقیمت از دست رفتن اقتدار اشرافیت رژیم کهن بود.
تغییرات حقوقی و اداری که مشخصه انتقال از رژیم کهن به یک دولت مدرن بورژوا هستند را در زیر بطور خلاصه می آوریم:
1. فعالیتهای کاری - اجتماعی زارعین بدون زمین که قبلا غلام شخصی بودند، بعلاوه تبدیل پرداخت عوارض به ارباب از شکل خدماتی قبلی خود به شکل پول.
2. تقسیم املاک یا تیول اشراف به املاک کوچک دهقانانی و یا تبدیل مستقیم آنها به کمپانیهای کشاورزی سرمایه داری.
3. تغییر حقوقی مالکیت خصوصی مشروط که مشخصه رژیم فئودال بود به مالکیت مطلق که مشخصه سیستم تجاری و پس از آن اقتصاد سرمایه داری.
4. ملغی شدن امتیازات و حق ویژه اشراف که سپس شامل الغای قدرت دولتی و حقوقی آنها برروی خدمتکارانشان نیز شد.
5. ضمانت برخورداری افراد از امنیت حقوقی و اموالشان در مقابل عمل خودسرانه اشراف یا سلطنت.
6. محدود شدن قدرت کلیسا و زمینداران و آزادی مذهب و اندیشه. ملغی شدن پرداخت مالیات به کلیسا.
7. برابری در مقابل قانون و خاتمه برخورداری امتیازات برای اشرافیت در مشاغل و مسئولیتهای حکومتی و امکان مشاغل عالی برای همه کسانی که قابلیت تخصصی آن کار را داشتند.
8. کم شدن و یا حتی از بین رفتن مشکلات اداری برای فعالیتهای آزاد صنعتگران، بازرگانان، و کارخانه داران، و مشخصا آزادی خرید و فروش نیروی کار و فروش کالاها و خدمات تولید شده بتوسط آن. از بین رفتن سازمان سنتی همکاری صنعتگران و آداب داخلی آن.
9. تقلیل در سانسور عقاید
10. معقول نمودن تقسیمات منطقه ای، وزن و اندازه، تحصیلات، سیستم مالیات و قوانین مدنی و جزائی.
11. محدود و یا حتی از بین رفتن قدرت سلطنت بتوسط بدنه های منتخب ملی، نخست انتخاب شده برمبنای مالکیت، و پس از آن بتوسط انتخابات عمومی.
این تغییرات در یک روند خطی شکل نپزیرفت بلکه پس و پیش و نسبت به کشورهای مختلف در ترکیبها و شکلهای متفاوت تحقق یافتند. برخی از این تغییرات همگام با اقتصاد آزاد و توسعه سرمایه داری در درون رژیم کهن کم کم به اجرا گذاشته شدند و برخی دیگر بتوسط مطلق گرایان بمثابه بخشی از عقلانیت گرایی خود، و اصلاحات برای تمرکزگرایی و تجارت گرایی انجام پذیرفت.
در هرحال همه انقلابات بورژوایی موجب تسریع این اقدامات برای اصلاحات شد و همچنین راه را برای اجرای این برنامه ها که مبارزات بسیاری برای آنها صورت گرفته بود باز نموده و نهایتا طبقات و احزاب بدور این برنامه ها شکل و تمرکز یافتند.
ادامه دارد

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

کتاب و نوشته ها مقدس نیستند


در فرهنگ لغات فارسی در مقابل کلمه سنت (Tradition) فقط کلمه تجدد (modernity) که مربوط به مرحله پسا فروپاشی سنت و مقدسات است وجود دارد. اما باید بدانیم که هر مقوله و یا عملی قبل از تبدیلشان به سنت و یا مقدس شدن مرحله پیشنی نیز دارند که کلمه ای برای آنها در فرهنگ لغات فارسی وجود ندارد. در فرهنگ لغات انگلیسی برای مثال کلمه Normative برای این مرحله بکار برده شده که ما نیز میتوانیم آنرا با استفاده از الفبای فارسی "نرماتیو" بنویسیم و بکارببریم. هنگامی که مقوله و یا عمل از حرکت و پویایی خود تقریبا باز میایستد و ما آنرا به اصطلاح بروی "طاقچه اطاق میهمانی" و یا "صندوقخانه" میگذاریم سپس میگوییم آنها سنت و یا مقدسات ما هستند. اما مقوله ها و اعمال قبل از سنت و یا مقدس شدن دورانی را سپری میکنند که توانایی تغییر پذیری و شکل دادن و یا شکل گرفتن بخود را در نمودهای متفاوت دارا هستند و فقط در دوران ایستایی و از دست دادن توانایی برای تغییراست که به مرحله سنت (باورهای مذهبی و ایدئولوژیک) و مقدسات رسیده که در نهایت با ظهور انقلابات (درونی و یا برونی) در خود و یا دیگری منحل میشوند. همانطور که دیدیم در فرهنگ لغات فارسی ما کلمه ایی برای مرحله پیشا سنت و یا مقدس شدن مقوله ها و اعمال نداریم و به نظر من دلیل آن این است که سنت و مقدسات در جامعه و فرهنگ ما بجز مواردی همان الهیات واهی و اخلاقیات بی معنی مذهبی هستند که همانطور که میدانیم غیر قابل نقد و بررسی اند و مردم میبایستی از آنها یا کور کورانه دنباله روی کنند و یا حکومت استبدادی و سازمان مذهب اسلام با مجازاتهای سخت مجبورشان میکنند که آنها را بپذیرند. سنت و مقدسات در ایران بخشی از ابزار چیرگی نخبگان و دولتمندان برای کنترل زندگی مردم است که علیرغم داشتن بار منفی و نگهداشتن فرد و جامعه در عقب ماندگی مردم ایران آنها را تا کنون چندان بنقد نکشیده اند.
سنت و مقدسات آن دسته از آداب یا قوانین، کتب و نوشته ها، شعر یا موزیک، ارزشها و یا روابط سیاسی و ایدئولوژیک است که بدلایل مختلف بالاترین جایگاه را برای خودشان بین ما "فرومایگان" کسب میکنند. اما دیده ایم که اغلب کتابها و یا نوشته هایی که حاوی سنت و مقدسات هستند علیرغم ترویج آرایش اجتماعی و ظاهر فردی جایگاهی برای ما دارد که برای سالهای متمادی با بصیرت خاص در برابر هرگونه تخطی و تخلف و تجاوز از آنها محافظت کرده و در مقابل هرنوع بازنگری و بررسی مو شکافانه از آنها مراقبت و بدانها مصونیت میدهیم.
وقتی کتاب و یا نوشته ها مقدس میشوند موضوع از اینقرار است که ما قصد داریم از آنها بمثابه اسلحه علیه دیگران استفاده کنیم و بدین منظور از درون آنها گفته ها و یا بخشهایی را بر اساس علائق شخصی خود پیدا میکنیم که به حمایت از گفته هایمان نه برای نزدیکی با دیگران بلکه بلعکس برای جدایی با دیگران از آنها استفاده کنیم. وقتی محتویات کتاب و نوشته ها تبدیل به سنت و مقدسات میشوند خواننده نفقط حقبقت انسانی که در قلب آنها نهفته است را از دست میدهد بلکه گفته هایی را که بزبان تجربه انسانی و با بازنگری و بررسی تاریخ بشری پس از اندیشه بسیار بدست آمده است را مجبور میشود به متافیزیک روحانی نا کجا آبادی واگذار کند.
برای اینکه حرمت و احترامی که از کلمات خردمندانه جهان تجربه و اندیشه بشری در این کتابها و متن ها نگاشته شده پاسداری کنیم میبایستی آنها را از طاقچه های خانه مان و آن حاله حفاظتی و جعبه شکستنی در آوریم و حقایق انسانی آنها را در سایه خرد و تجربه بشری با بازنگری آشکار کنیم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

Atheism آتئیسم چیست؟

کلمه Atheist که در زبان فارسی منکر خدا، خدانشناس، و یا ملحد ترجمه شده است در تقابل با کلمه Theist بمعنی خداشناس، خدا پرست، و یا موحد در همین زبان است. هر دو این کلمات متعلق به زبان و مفاهیم فلسفی یونان قدیم میباشند. در فرهنگ زبان فارسی معانی بکار برده شده مترداف با Atheist همگی بار منفی داشته و اغلب برای اافراد بد سرشت و یا دارای رفتاری نا پسند بکار برده میشود و کمتر بمعنی واقعی آن یعنی باور نداشتن به تعلیمات و گفته ها و باورهای مذاهب است. این روزها در ایران با هر چه بیشتر روشن شدن ماهیت نهاد مذهب در جامعه و باورهای دینی بین افراد جا دارد که کلمه Atheist را دقیقا با معنی اصلی خود وارد زبان فارسی نمود و آنرا آتئیسم نوشت. در اینجا معنی و مفهوم واقعی آتئیسم را همانگونه که در فرهنگ معانی یونان قدیم و همچنین جوامع دموکراتیک امروزی تعریف نموده اند را بازنویسی میکنیم.
اجازه دهید اول ببینیم که آتئیسم چه نیست. آتئیسم بمعنی سکولاریزم، بشردوست، عقل گرا، عرفان منکر خدا، رئالیسم، و این قبیل اسامی پرزرق و برق که با پنهان شدن در پشت آنها بتوان در جامعه از امنیت برخوردار شد نیست.
آیا این خود جرمی برای جامعه ما نیست که انسانهایی که باورهای مذهبی ندارند را مورد آزار و اذیت قرار داده و حتی جانشان را میگیرند؟ و اغلب مردم بهمین دلیل مجبور شده اند که در پشت کلمات و معانی که در بالا آمد پنهان شوند؟ بهمین دلیل است سالهای متمادی در خانواده ها که پشت فلسفه ای کهن که از پدران ما به ارث رسیده شنیدیم که میگویند "باورهایتان را برای خود نگهدارید و هرگز برای دیگران نگوئید که عقایدتان واقعا چیست" و نتیجه آنرا در دهه ها و سالهای پیش و حتی همین امروز می بینیم که مردم ما زبان سرخ بر نمیآورند تا مبادا سر سبزشان را بر باد دهد. این وحشت در جامعه و بین مردم ما ایرانیان را تبدیل به دروغگویانی کرده که نفقط دیگری را بلکه نزدیکترین بستگان و حتی گفته های خود را نیز دیگر باور نداریم. وحشت از اینکه بگویند ما به چه چیزی باور داریم این انسانهای فریبکار و دروغگو را به ملتی شرمنده از خود و گریزان از یکدیگر تبدیل کرده است.
اما باور آتئیسم به چیست. آتئیسم بر این باور است که خدای یکتا و یا هرگونه دیگری از آن در فرد و یا در طبیعت و یا در آسمان و یا هرجای دیگری وجود ندارد. آتئیسم باوری به بهشت و جهنم و دوزخ و برزخ و این حرفها ندارد. به زندگی پس از مرگ باور ندارد. به معجزه آسمانی و فرشتگان درگاهی باور ندارد. به پیامبر و کتاب آسمانی باور ندارند. به فرستادگان الهی که شامل موسی و عیسی و محمد و غیره میشود باور ندارد. به آیت الله و پاپ و خاخام و دیگر سلسله مراتب روحانیت که یا خود و یا از طریق دیگران به این مقام رسیده اند باور ندارد. اینها نکاتی اصلی است که آتئیسم بدانها باوری ندارد.
آدمهای بالغ باید با این واقعیت روبرو شوند که این حرفهای کهن مزخرفات خنده داری بیش نیستند. مثلا در مورد مریم مقدس آیا واقعا میشود باور کرد که بدون داشتن رابطه جنسی با مردی بچه دار شود و یا امام مهدی در چاهی در جمکران تهران پنهان است و قرار است روزی از آن بیرون آمده و بشریت را از شر بدیها نجات دهد. مردم نفقط باید این حرفها را جدی نگیرند بلکه بمنزله توهین به شعور خود و به عقل سلیم و تجارب زندگی خود محسوب کنند.
از آتئیسم انتقادی که میشود اینست که بدلیل این ناباوریها اینها تبدیل به عده ای منفی باف شده اند و باید برای مشکلات بشریت پیشنهاد های مثبتی ارائه کرد بشریتی که در جامعه بسیار خشن و ناعادلانه زندگی میکند. این کاملا درست است که این جهان بسیار خشن و سیستمهای حاکم بر آنها ناعادلانه است و اینکه زندگی در این جوامع و با مردمان دروغگو و جاهل آن بسیار دشوار است. آتئیسم هم بر این باور دارد که زندگی در این دنیای موجود برای همه مشگل است. برای زندگی و تامین نیازهای اولیه خود آتئیسم بر این باور است که به یک سری استاندارد های آراسته از پلیدی و پیوسته به اندیشه مدرن و عملی برای زندگی کردن با خود و دیگران نیاز داریم. بایستی همه قوانین و فرمانهای خدایی را به آشغالدانی بریزیم. هیچ خدایی تاکنون به هیچ کس نه چیزی داده است و نه در آینده خواهد داد. باید با دست خود مشکلات را حل کنیم وگرنه حل نشده باقی خواهند ماند. همه ما به این موضوع آگاهیم. ما باید خود را از کلیه تفاسیر و تبیین های مذاهب جدا کنیم. باید بطور علنی اعلام کنیم که ما آتئیست هستیم و در جهانی مدرن زندگی میکنیم و هیچ یک از این داستانهای بچه گانه را که مذاهب برآن استوارند و برای ما تعریف میکنند را باور نمی کنیم.
آتئیسم چیست؟ آتئیسم به جای خدا به انسان و انسانیت عشق میورزد. آتئیسم بر این باور است که بهشت جایی است که برای آن ما اکنون و در همین جا روی زمین میبایستی کاری انجام دهیم تا همه انسانها بایکدیگر بتوانند از آن لذت ببرند. آتئیسم بر این باور است که هیچ کمکی از دعا کردن و نماز خواندن برای ما بروی زمین نخواهد رسید و ما میبایستی در خود دلایل درونی و توانایی برای انجام کارها را پیدا کنیم و از اینطریق با زندگی ارتباط برقرار کنیم و از آن لذت ببریم. آتئیسم بر این باور است که با دانش خود و دیگران است که میتوان از آگاهی برخوردار شد و میتوان بر مسائل فائق شد و به از خودبیگانگی خود و خودبیگانگی دیگران پایان بخشید. آتئیسم بر این باور است که بجای مسجد و کلیسا باید بیمارستان و مدرسه ساخت و بجای خواندن نماز باید کار و عمل را به نتیجه رساند. آتئیسم بر این باور است که باید در چند و چون زندگی دخیل شد و در آن شرکت نمود و به مرگ پناه نبرد و بر مریضیها فائق شد و به فقر خاتمه داد و جنگ را ریشه کن کرد. آتئیسم بر این باور است که انسانها میبایستی یکدیگر را دوست داشته و یک زندگی اخلاقی ایجاد کنند و به خدا و دعا پناه نبرند و به این امید نباشند که مشکلات در جهان پس از مرگ بپایان برسد. میبایستی از زندگی خود و یکدیگر مواظبت کرد و مسئولیت انجام اینکار را قبول کرد و پذیرفت که زمان و مکان اینکار اکنون و در اینجاست. در همین جهان مادی و اخلاق انسانی.

۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

جامعه شناسی "مذهب چیست؟"

در پاسخ به سوال "مذهب چیست؟" جامعه شناس اسلامی دکترعلی شریعتی پاسخ میدهد: به نظر من بهترین تعریف از مذهب این است که مذهب یک "ایدئولوژی" است و بهترین تعریف برای ایدئولوژی این که "ایدئولوژی ادامه ی غریزه است".[1]
اگراز تبلیغات ایدئولوژیک برای ایدئولوژیزه کردن مذهب همانند پاسخ دکترعلی شریعتی و از طرفی دیگر ساده کرایی دگماتیزم مذهبی عوام فراتر برویم و با نگاهی علمی و جامعه شناسانه به مقوله مذهب بنگریم بسادگی از یکسو میتوانیم ریشه ها و انگیزهای پیدایش آن را بیابیم و از سوی دیگر میتوانیم به دلایلی که باورها و اعمال پیروان مذاهب بر آنها استوارند را بشناسیم و به اهداف سازماندهندگان مذاهب در جوامع مختلف پی ببریم. اکنون در کلیه کشورها مذاهب رسمی که اغلب پیروان نسبتا زیادی هم دارند عملکردشان همگام با دستگاههای دولتی ایجاد و استقرار سیستم سیاسی اجتماعی سلسله مراتبی از قدرت و سازماندهی استثمارطبقاتی در جامعه با روشهای مختلف است. مذاهب با ترویج دگماتیزم مذهبی از یکسو سعی دارند که حکومتها را در سازمان کنترل اجتماعی یاری دهند و از سوی دیگر بنوعی انسانها را از مسائل واقعی زندگی جدا کرده و از خود و از جامعه بیگانه کنند. تا از سوی دیگر حکومتها بتوانند فرد و جامعه را برای اهداف طبقه در قدرت و ثروت سازماندهی نموده تا نظام سلسله مراتبی و هرم قدرت و ثروت ابدی بنماید.
اجتماعیون سیاسیون آزاد معتقدند که زمان مبارزه همه جانبه از فرهنگی گرفته تا نظاهی علیه انواع مختلف این سازمانهای ضد اجتماعی که روشهای استبدادی کهن را بر انسانها تحمیل میکنند و تنها موضوعیتشان سلطه گری و از طرفی دیگر تداوم حاکمیت اقلیتی از "برجستگان" بر اکثریتی از "فرومایگان" میباشد فرا رسیده است. امروز برای همگان روشن است که اندیشه وعملکرد سازمانهای مذهبی - دولتی با سازماندهی و نام های متفاوت همچون دولت اسلامی، دولت مسیحی، دولت یهودی، و غیره - علیه کلیه دستاوردهای مثبت فرهنگی و انسانی بشریت است، علیه خردورزی و اندیشه حقوق جهانشمول انسان است، حتی علیه توسعه تکنولوژیک جوامع بشری در بی نیازکردن خود از احتیاجات اولیه است.
این نوشته سعی خواهد نمود با استفاده از تحقیقات و نظریات امیل دورکهایم جامعه شناس فرانسوی اوایل قرن بیستم نشان دهد که مقوله ای که ما امروز آنرا مذهب مینامیم در جوامع اولیه بشری تنها سازمان آئین های خودجوش مردمی برای ایجاد شیرازه اجتماعی بوده و با طبقاتی شدن جوامع بشری سازمان حرفه ای مذهب ایجاد گشته که خود یا بطور مستقل و یا بمثابه بخش ایدئولوژیک دولتهای سازماندهنده جوامع طبقاتی عمل نماید. نتیجتا مقولاتی از قبیل "خدای آسمانی، بهشت و جهنم، پیامبران الهی، امامان و معصومین" و این قبیل گفته ها و نوشته ها همانند "نظام مقدس اسلامی" و یا "مقام معظم رهبری" کاربرد آن تنها مادی است و برای سازماندهی جوامع طبقاتی و برقراری نظامهای استثمار و سلطه گری بر ما "فرومایگان" است.
اوایل قرن بیستم امیل دورکهایم جامعه شناس فرانسوی نظریه جامعه شناسی مذهب را با مطالعه زندگی بومیان استرالیا در کتاب "اشکال ابتدایی زندگی مذهبی" بچاپ رساند. انتشار این اثر اندیشه غالب بین روشنفکران درباره مذهب را که میگفتند مذهب همان خرافه پرستی است، و یا دلایل وجودی آن وحشت از نادانسته ها و رخدادهای طبیعی است، و یا پاسخی به مسئله مرگ است، را متحول نمود. در این اثر او مینویسد: اگر مذهب به همه آنچیزهایی که در جامعه ضروری است حیات معنوی بخشیده دلیلش آنست که اندیشه جامعه خود روح مذهب است.[2] در اثر دیگرش بنام " فردگرایی و روشنفکران" دورکهایم مینویسد: امروز دیگر ما بر این واقفیم که توضیح مقوله مذهب ضرورتا اشاره ای بر نمادها وتشریفات آن، و یا صریح ترگفته باشم کلیسا ها (مساجد) و کشیشها (آخوندها) نیست و ساختارخارجی آن در تمامیتش فقط بخش ظاهری آنست. اساسا باید گفت مذهب چیزی نیست بجز یک ماشین (نهاد) برای باورها و آن دسته اعمال اشتراکی که به برخی از اولیای امور(دولتمردان) موهبتی (ثروت و قدرت) عطا مینماید.[3]
دلیل امیل دورکهایم ازانتخاب بومیان استرالیا برای تخقیق درمورد جامعه شناسی مذهب آن بود که میپنداشت در بین این بومیان میتوان ساده ترین اشکال ابتدایی مذهب در درون یک فرهنگ را مشاهده نمود. در این اثر دورکهایم دو موضوع را بخوبی نشان داد نخست این واقعیت را که مذهب الهام گرفته شده ازخدا و یا ماورای طبیعت نیست و در واقع تولید جامعه است، و دوم اینکه او سعی نمود تا اجزاء مشترکی که مذاهب برآنها استوارند و بر آنها تاکید دارند را شناسایی کرده و نشان دهد که چگونه آن باورهای مذهبی که خود بتوسط زندگی اجتماعی تولید شده اند بر زندگی مردم در یک جامعه تاثیرمیگذارد. او در کتاب "اشکال ابتدایی زندگی مذهبی" به بهترین نحوی با یافته های خود نشان میدهد که مذهب مقوله ای اجتماعی است که در جامعه تولید و بازتولید میشود. او مینویسد: جمع بندی نهایی این کتاب که خواننده در مقابلش دارد اینست که مذهب مقوله متعال اجتماعی است. مراسم مذهبی نشانه های جمعی است که واقعیات آن جمع را بیان میکند. انجام مراسم مذهبی بیان خاصی ازاعمال گروه هایی است که گرد هم می آیند. هدف این مراسم تهییج نمودن، کنترل کردن، و یا بازتولید حالات روحی خاصی در بین آن گروه است. بنابراین اگر همه اجزاء تشکیل دهنده مذهب (مراسم، عبادات، گروه ها، و یا چیزهای دیگر) ریشه مذهبی داشته باشند در جوهر نیز که درهمه داده های مذهبی مشترک است سهیم هستند، اینها همان مسائل اجتماعی و اندیشه تولید شده همگانی است. با شناخت تاکنونی ما از مقوله مذهب میبایستی مواظب بود که به مطالب عمومیت نداد و یا اینکه برخوردی رادیکال نکرد اما حداقل میشود اینرا گفت که اجزای تشکلیل دهنده مذهب ابزار اجتماعی بسیار قویی هستند.[4]
با برسمیت شناختن ریشه ای اجتماعی برای مذهب دورکهایم میگوید که مذهب بمثابه منبعی برای آشنایی و همبستگی بین افراد یک جامعه، بخصوص بمثابه یک بازوی مکانیکی در سیستم همبستگی (برای مثال عملکرد مساجد درجوامع امروزی اروپا)، و با درجه ای کمتر هر چند بسیار مهم در چارچوب همبستگی ارگانیک (اسلام در جوامع امروزی اروپایی) نیز عمل نموده است. مذهب برای زندگی معنی میسر نموده، نقش حکومتی ایجاد نموده، و از همه مهمتر بنظر دورکهایم مذهب اخلاقیات و نرمهای اجتماعی را که مشترکا بتوسط همگان دریک جامعه گرفته شده را تقویت نموده است. دورکهایم مذهب را علیرغم فطرت طبیعی (این جهانی) آن نتنها مقوله ای فانتزی نمیدانست بلکه معتقد است که مذهب جزیی مهم از سیستم اجتماعی است. بنظر او مذهب کنترل بر جامعه را میسر میکند، شیرازه به جامعه میدهد، و مقصد و مقصود برای مردم ایجاد میکند، و همچنین وسیله دیگری برای ارتباطات و اجتماعات برای افراد است که بتوانند با یکدیگر آشنا شوند و نرمهای اجتماعی را بازسازی و تصریح کنند.
هدف دوم دورکهایم دراین تحقیق مشخص نمودن برخی از ایزارهای مورد استفاده در باورهای مذهبی است که در فرهنگهای مختلف مشترک هستند. او نشان میدهد که باورهایی که مربوط به قلمروی ماورای طبیعی میشوند در بین مذاهب ضرورتا وجود ندارند و اینکه در صورت وجود داشتن در بین آنها مشترک نیستند. اما از سویی دیگر جدا نمایی جوانب مختلف زندگی، و همچنین موضوعات مربوط به زندگی فیزیکی و روابط جنسی، و بعضی از باورها که مقدسات و کفریات را شامل میشوند در همه مذاهب مشترکند. از سویی دیگر یکسری اشیاء (مثل شمعدان و کشکک و غیره) و رفتارهایی که مقدس انگاشته شده اند (زانو زدن و یا خم شدن) بمثابه بخشی از معنویات شناخته شده و یا در قلمرو موضوعات مذهبی محسوب میشدند. این ابزار هم بخشی از مراسم مذهبی بوده اند و هم موضوع تعظیم و تکریم و ستایش و یا درغیراینصورت، مینویسد، این رفتارابزاری معمول برای باورهای مخصوص مذهبی بوده اند. آن چیزهایی که به کفریات نسبت داده شده شامل همه آن چیزهای جهان هستند که کاربردی مذهبی نداشته و یا در آن موضوع و معانی مذهبی جانگرفته است. اما علیرغم اینکه این دو گروه، یعنی مقدسات و کفریات، بمثابه دو دسته از مقولاتی که سفت و سخت از یکدیگر جدا معرفی میشوند ولیکن دائما بایکدیگر در حال تبادلات و هر یک برای ادامه حیات خود به دیگری وابسته است. جهان معنویت بدون جهان کفریات که بدان حیات میبخشد وهمچنین بلعکس زندگی گرفتن کفریات از جهان معنویت بدون یکدیگر ادامه و تداوم نخواهند داشت. درکل و درنتیجه آن بخشهای زندگی اجتماعی که به معنویات و احترامات نسبت داده شده اند مقدس محسوب شده و بقیه بخشهای زندگی اجتماعی جزئی از کفریات محسوب میشوند. برای مثال همانطور که میدانیم در مذهب شیعه اسلام روز عاشورا و کلیه رفتارها و اعمال مربوط به مراسم عزاداری را محترم میشمارند این در حالی است که رفتار و اعمالی که ارتباطی با آن مراسم در آن روز نداشته باشد را جزیی از کفریات میدانند. البته این موضوع در همه مذاهب و فرهنگها و جوامع دیگر علیرغم تفاوت در جزئیات و موضوعات آن صادق است برای مثال کلیسای کاتولیک احترام به صلیب و صلیب کشی درهنگام مراسم دعاخوانی را رفتار و گردار مناسب با معنویت میداند و یا مثال دیگر اینکه جوامع بومی امریکا علیرغم تفاوت فاحش در نوع مذهب آنها اما اشیاء و یا رفتاری را، برای مثال بعضی از حیوانات و آداب و تشریفات مذهبی را روحانی و جزیی از معنویات میدانند. این تقسیم نمودن چیزها و رفتار و اعمال به دو دسته جدا از هم اما مرتبط و تاثیر گذاری بر یکدیگر در زمان و فضای مختلف در بین همه مذاهب مشترک و رایج است. دورکهایم در کتاب "دوگانگی طبیعت انسان و شرایط اجتماعی آن" مینویسد: موضوع مقدسات همان عقاید جمع است که برای اهداف مادی ایجاد شده اند.[5]
مباحث دورکهایم دردرجه نخست پرداختن به مساله همبستگی اجتماعی است و از این منظر است که مذهب را بمثابه یکی از منابع کاربردی برای تولید شیرازه اجتماعی تعریف میکند. در واقع بنظر او عملکرد مذهب در دوران اولیه آن مردم را بسوی یکدیگر جذب نمودن (حال چه از لحاظ روحی و یا فیزیکی بشکل مراسم مذهبی و یا گردهم آمدنها) بوده است. با انجام اینکار نتیجتا مذهب قادر میشود که معنویات و باورهای جمعی را در ذهن همه افراد جامعه بازسازی نماید. این موضوع مهمی است بدین دلیل که اگر باورها واعتقادات فرد و یا افراد و یا گروه ها را در یک جامعه بحال خود بگذاریم و حفظ یا توسعه ندهیم پس از مدتی توانائیهای آن ضعیف میشود و احتیاج به بازسازی مجدد پیدا میکنند. مذهب بنابراین نظریه نفوذ و اعتبار یک جامعه مشخص را حفظ میکند و از سوی دیگر جامعه نیز باورها و قواعدی را که مشترکا بتوسط گروهی از افراد پذیرفته شده است را نمایندگی میکند.
دورکهایم در کتاب "اشکال ابتدایی زندگی مذهبی" مینویسد: مذهب سیستم وحدت دهنده باورها و اعمالی مرتبط به مسائل مقدسات است که به بیانی دیگر مسائل را از یکدیگر جدا کرده و دسته ای را ممنوع مینماید. باورها و اعمالی که در یک جامعه با اخلاقیات مشخص گرد می آیند یک کلیسا (گروه دینی) خوانده میشوند که متشکل از همه آن کسانی است که پیرو آن عقاید و رفتارهای خاص میباشند.[6] او دراثر دیگر خود بنام "دوگانگی طبیعت انسان و شرایط اجتماعیش" مینویسد: این سیستم شناخت (یعنی مذهبی) تنها تخیلی و یا خواب و خیالات نیست بدین دلیل که نیروهای معنوی که این چیزها را در ما بیدار (ایجاد) میکند کاملا واقعی هستند. این ادراکات (مذهبی) همانقدر واقعیند که آن عقاید که پرداخته شده کلماتی که کاربردشان برای ما آن عقاید را معنی پذیر میکنند واقعیند.[7] در کتاب "اشکال ابتدایی زندگی مذهبی" مینویسد: بدین دلیل که فشار های اجتماعی از راه معنویت خود را بعرصه عمل در میآورند مذهب نمیتواند به انسانها بگوید که خارج از خودشان یک یا چندین قدرت وجود دارد (هم معنویست و هم همزمان تاثیر کاربردی دارد) که آنها (مردم) وابسته به آنها (قدرت) هستند.[8] در ادامه دورکهایم به مساله خدا پرداخته و مینویسد: بدین دلیل که نیروی مذهبی چیزی غیر از نیروی جمعی یک گروه نیست، و دیگر اینکه این نیرو دراندیشه فقط بشکل توتم (روح یا جانوری که در مذاهب حامی شخص است) میتواند شناخته شود، تمثیل توتم شده شبیه نماد جسمانی خداست.[9] در مورد تجاربی که انسانها از رخدادها و باورهای مذهبی دارند مینویسد: اما این واقعیت که یک "تجربه مذهبی" اگر آنرا ما اینچنین بخوانیم و بدانیم که حتما یک دلیلی برایش وجود داشته، بدان معنا نیست که واقعیتی که آن تجربه بر مبنای آن ایجاد شده تاکید عینی باشد با عقیده ای که معتقدان نسبت به آن دارند.[10] در انتها نظر دورکهایم را درمورد ارتباط علم و دانش بشری و چگونه برخورد آن با مذهب میتوان از نقل قول دیگری از وی که درمهمترین اثرش "اشکال ابتدایی زندگی مذهبی" آمده است بیرون آورد و به این نوشته خاتمه داد. او مینویسد: که چه علم از تصدیق کردن مذهب سربازبزند و یا نزند این ماهیتا ربطی به وجود داشتن یا نداشتن مذهب ندارد. علم و دانش بشری علیه موجودیت مذهب است هنگامی که آن به امور و جوهره چیزها دگماتیزم برخورد کرده و دیگر اینکه برای خود مقامی قائل بشود که مدعی است که میتواند انسان و جهان را بشناسد. در واقع مذهب حتی خودش را هم نمی شناسد. مذهب حتی نمیداند که خودش از چه ساخته شده و یا اینکه پاسخگوی چه نیازی از بشریت در این جهان است.[11]
منابع دیگر:
روبرت بلاح، "امیل دورکهایم: درباره تجدد و جامعه"، سال چاپ 1973، دانشگاه شیکاگو، زبان انگلیسی
کنت توماس، "امیل دورکهایم"، سال چاپ 1982، لندن، زبان انگلیسی
[1] - علی شریعتی، "مذهب چیست؟"، صفحه 4، فرهنگ توسعه شماره 22 ، سال 1375، زبان فارسی
[2] - امیل دورکهایم، "اشکال ابتدایی زندگی مذهبی"، صفحه 191، چاپ 1973، زبان انگلیسی
[3] - امیل دورکهایم، "فردگرایی و روشنفکران"، صفحه 51، چاپ 1973، زبان انگلیسی
[4] - امیل دورکهایم، "اشکال ابتدایی زندگی مذهبی"، صفحه 125، چاپ 1982، زبان انگلیسی
[5] - امیل دورکهایم، "دوگانگی طبیعت انسان و شرایط اجتماعیش"، صفحه 159، چاپ 1973، زبان انگلیسی
[6] - امیل دورکهایم، "اشکال ابتدایی زندگی مذهبی"، صفحه 129، چاپ 1982، زبان انگلیسی
[7] - امیل دورکهایم، "دوگانگی طبیعت انسان و شرایط اجتماعیش"، صفحه 160، چاپ 1973، زبان انگلیسی
[8] - امیل دورکهایم، "اشکال ابتدایی زندگی مذهبی"، صفحه 171، چاپ 1973، زبان انگلیسی
[9] - امیل دورکهایم، "اشکال ابتدایی زندگی مذهبی"، صفحه 184، چاپ 1973، زبان انگلیسی
[10] - امیل دورکهایم، "اشکال ابتدایی زندگی مذهبی"، صفحه 190، چاپ 1973، زبان انگلیسی
[11] -- امیل دورکهایم، "اشکال ابتدایی زندگی مذهبی"، صفحه 205، چاپ 1973، زبان انگلیسی