The heart is wiser than the head, and the being of feeling superior to the being of intellect

عکس من
I certainly never imagined at fifteen, when I started writing down these daily thoughts that kept coming into my head, that someday they would amount to a Web-blog. I never thought they would amount to anything, really. But a lot of people have this little corner of their brain that wants to play all the time. The idea of this Web-Blog for me and for you is to keep that corner alive. It's good to play, and you must keep in practice.I still can not believe this Web-Blog is on internet. I love internet. Internet is one of the only pieces of physical evidence we have that people are still thinking. And I like the way it breaks down into fiction and nonfiction. In other words, these people are lying, and these people are telling the truth. That is the way the world should be

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

انقلابهای بورژوایی (5)

4. حکومت مطلقه


تا حدی در قرنهای دوازده و سیزده و اما مشخصا بین قرنهای پانزده و هفدهم قدرت سلطنت بطور پیشرونده ای رشد و قویتر شد. در ایندوره ساطنت خود را مجهز به یک دستگاه بوروکراسی، دادگاه های حقوقی، مامورین استانها مجزا از طبقه بزرگ اشراف، مالیاتهای مرتب، یک ارتش دائمی و سیاستگذاری کرده بود. علیرغم شروع آن از قرن پانزده ولیکن بخصوص در قرن شانزدهم و هفدهم ساطنت قدرتهای "دولتی" اشرافیت در مراتعشان و در شهرهای مستقل را تقلیل داد. این روند پدیده ایی را ایجاد نمود که آنرا حکومت مطلقه (Absolutism) نامیدند.
دلیلی که در نهایت اشرافیت دولت مطلقه را پذیرفت و حتی با آن همکاری کرد، علیرغم قرنها مبارزه مسلحانه و قیام، آن بود که قدرت سلطنتی موافقت نمود که از اشرافت در مقابل نخست قیامهای دهقانی که شکست شان یک نیروی نظامی مجهز لازم داشت، و دوم دست اندازیهای اشراف مجاور برای غصب زمینهایشان دفاع کرده، و سوم اینکه بدهیهایشان روبه افزایش داشت.
اشرافیت قادر بود که در مقابل مشکلات ناشی از بدهیهایش مقاومت کند چرا که آنها سیستم اداری دادگاه های حقوقی، درآمد بازنشستگی و هدایای سلطنت، و مخارج کارمندان اداری و نظامی را در ادارات سلطنتی تحت نظر داشت. برای قرنها دولت مطلقه قادر بود که به حیات اشرافیت با توسل به بازتقسیم ثروتی که از دریافت مالیات از دهقانان و همچنین بورژوازی و طبقات تهی دست شهری بدست می آورد تداوم بخشد.
باید به این نکته در این زمینه توجه داشت که حکومت مطلقه قبل از انقلاب بورژوایی نبود بلکه با آنها هم عصر بود. در بسیاری از موارد شاه به اقداماتش برای قدرت بخشیدن به حکومت مطلقه برای جلوگیری از ایجاد سلطنت مشروطه همچون دوران چالز پنجم در فرانسه بعد از سالهای بین 1355 تا 1358 و لوئی چهاردهم بعد از بحران انقلابی فروند در بین سالهای 1648 تا 1653 سرعت میبخشید. بنابراین توانمند نمودن حکومت مطلقه پاسخی بود به چالش مشروطه خواهی فرمانداری ایالتها. انقلاب فرانسه سال 1789 و انقلاب روسیه 1917 دو حکومتهای مطلقه را که در حال از دست دادن توانایی خود بودند را سرنگون کردند. اما انقلاب کشورهای پائین (بلژیک، لوگزامبورگ، و هلند) در سال 1566 تا 1609 و انقلاب انگلستان در سال 1640 تا 1660 حکومتهای مطلقه جوانی را که بتوسط سیستمی که خود برای کنترل هر چه بیشتر ایجاد نموده بودند متزلزل و ضعیف شده بودند را سرنگون کردند.

یک نکته درمورد اصلاحات پروتستانتیسم (Protestant Reformation)

انقلابهای قرن شانزدهم و هفدهم خود را بزبان اصلاحات پروتستانتی بیان نمودند. اما این اشتباه خواهد بود که ما پروتستانتزم را ایدئولوژی بورژوازی در مبارزه اش علیه فئودالیزم قلمداد کنیم. البته محتوای پروتستانتیزم خیلی از شاخصهایی را که با آن میتوان توسعه فضای بورژوایی در درون رژیم کهن را مشاهده نمود شناسایی کرد. اما همچون همه پدیده های مذهبی و حتی همه پدیده های فرهنگی، اصلاحات هم از منظر اجتماعی و هم سیاسی ناروشن بود. اصلاحات بمثابه یک استندارد درخدمت همه طبقات و گروه ها منجمله اغلب برای اشرافیت قرار گرفت. ملکه شمال آلمان و سلطنت اسکاندیناوی برای استحکام حکومت مطلقه دیر رسیده و ضعیف خود در مقابل دستگاه پرقدرت کلیسا اصلاحات را بکار گرفت.
در هر حال اصلاحات در قرن شانزدهم و روشنایی (Enlightenment) در قرن نوزدهم یک فرهنگ جدید بودند که تضعیف حقانیت قدرت را در چشم طبقات مختلف اجتماعی بخصوص روشنفکران منعکس مینمود. این طبقات همراه با روشنفکران ارزشها و مفاهیم جدیدی را در مورد سازمان اجتماعی، هر چند که با یکدیگر هماهنگ نبود، شرح و بسط دادند.
علاوه براین دوران روشنایی قرن نوزدهم نتیجه مستقیم اصلاحات بود. هردو یک نقد مشترک عقلانیت و اعتماد به آزادی اندیشه فرد را بنمایش گذاشتند. روشنایی یک زبان عقلانیت سکولار در مقابل زبان مذهب که تنها زبان اروپای غربی برای ببحث گذاشتن مشکلات اجتماعی و بیان ابراز نگرانیها و امیدواریها تا آنزمان بود را اضافه نمود.
جایگاه کلیسا در رژیم کهن آنچنان مهم بود که انقلابات بورژوایی ناچارا میبایستی با مشگل مذهب درگیر شوند. انقلاب انگلستان سالهای 1640 تا 1660 آخرین انقلابی بود که میبایستی چنین کند چرا که خودشان نیز مذهبی بودند. اما از سوی دیگر ترمهای سکولاری که انقلاب فرانسه برای حل این مشگلات بکار برد درهرحال مساله کلیسا و مذهبی را ساده تر ننمود.



۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

آزادی

آزادی مهمترین موضوع انسان و همه مکاتب تاکنونی است. بهترین نقطه برای شروع هر بحثی سازنده بین فرد و فرد، بین فرد و جامعه، و بین جوامع نیز دقیقا همان معنا و مفهوم آزادی است.


آزادی انسان در خود و جامعه هنگامی است که فرد نیروی کار، اندیشه و علائق خود را برای رفع نیازهای خود و نهاد اجتماعی که در آن زندگی میکند بطور داوطلبانه برای بهره بری همگانی به اشتراک بگذارد. این بنظر نویسنده این سطور تنها تعریف آزادی فرد است و مشروط به نظم تعریف شده خاصی نیز نیست. در این تعریف عالیترین منظر اخلاقی انسان یعنی برآوردن نیازهای مادی و معنوی خود و انجام وظائف محول شده برای محیط زندگی (برای دیگران) را میتوان یافت. در اینجا سلسله مراتب قدرت در هر شکل آن (دولت و یا مذهب) ضرورت تعریف شده تاکنونی خود (یعنی ایجاد نظم) را از دست میدهند و نتیجتا فرد و نهادهای اجتماعی جامعه میتوانند سازماندهی خرد (و نه کلان) جامعه را بدون نیاز به سلسله مراتبی از هرنوع ایجاد کنند. اما سازماندهی وظایف کلان یک جامعه (نهاد دولت) زمانی موضوعیت پیدا میکند که برای خود مرزهای بین المللی قرار دهیم و خود را از دیگران جدا کنیم. در اینجا نیز وظایف نهاد دولت نخست محدود به ایجاد روابط این جامعه با جوامع دیگر در خارج از مرزها میشود. موضوع دیگری که سازمان اجتماعی تعریف شده ایی چون دولت را مبرم میکند ایجاد تسهیلات برای بهره برداری همگانی از منابع طبیعی آن منطقه جغرافیایی برای کلیه افرادی است که در آن محدوده مرزی زندگی میکنند. در اینجا وظیفه و یا نقش این سازمان اجتماعی (دولت) دیگر قهر طبقاتی و یا این قبیل مسائل نیست بلکه مدیریت کلان اجتماعی است. بهمین منظور این نهاد تنها از نمایندگان سازمانهای کار اجتماعی آن جامعه خاص تشکیل میشود و وظایف یک دولت حداقل را انجام میدهد.

نهادهای مشوق اخلاقیات همگی داوطلبانه تشکیل و با بودجه اعضا اداره خواهد شد و نیازی به سلسله مراتب ندارد. نهاد پلیس برای امنیت فرد نیز همگانی و هر فرد وظیفه همکاری با آن را بعهده خواهد گرفت و نیاز یه یک نهاد پلیس حرفه ایی موضوعیت خود را از دست خواهد داد. تجربه کوتاه شش ماهه بین بهمن 1357 تا تثبیت قدرت و ایجاد دولت سرکوبگر پلیسی ملی – مذهبی مهندس بازرگان – آخوند خمینی تائید و نمونه این جامعه بود.



۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

انفلابهای بورژوایی (4)

3. فرمانداری ایالتها (States-General)
از قرن نوزدهم ببعد، در مقاطع مختلف، پادشاهان مجالس نماینده های سه "رسته" یا "طبقه" که عبارت بودند از نمایندگان روحانیت، نمایندگان اشراف، و نماینده بقیه مردم (کمونها)، را فرا میخواندند. در مجلس رسته اول و رسته دوم صندلیهایی برای مقامات عالی رتبه همچون کشیش بزرگ، راهب بزرگ، دوک ها، و کنت ها، از پیش گزیده شده بود. نمایندگان روحانیون رتبه پایین، کشیش ها، و اشراف پایین تر از طریق رای گیری "دموکراتیک" در هر منطقه انتخاب می شدند. از مجلس طبقه سوم تنها چند شهر حق فرستادن نماینده داشت. روش انتخاب نمایندگان در این شهرها بستگی به توانایی حکومت منطقه ایی آنجا کم و بیش "دموکراتیک" بود. اکثر توده های مردم یعنی دهقان ها هیچگاه نماینده ایی نداشتند. فقط کشور سوئد مجلس چهارمی نیز داشت که متشکل از نمایندگان دهقانها بود. این سه مجلس بایکدیگر فرمانداری ایالتها (States-General) را تشکیل میداند.
هر مجلس پس از بحث رای خود را جداگانه میگرفت. تصمیمات برمبنای انتصاب فراگیر مجالس بود. برای رای گیریهای مهم همیشه سه رای بر یک رای و یا دو رای بر یک رای میبایستی نتیجه میبود. بدون تصمیم مشترک با فرمانداری ایالتها شاه بطور رسمی نمیتوانست یک مالیات جدید تصویب کند و یا یک قانون قدیمی را ملغی نماید. توان و ضعف فرمانداری ایالتها به دوره و یا خاندان سلطنتی بستگی داشت. دوران قدرت آنها زمانی بود که سلطنت مجبور میشد که برای به اجرا در آوردن تصمیمات خود توافق آنها را بدست آورده و شرایط آنها را بپذیرد. دوران ضعف آنها زمانی بود که سلطنت میتوانست قوانین خود را بدون توافق با آنها باجرا بگذارد.
موضوع همیشگی جلسات مجلس فرمانداری ایالتها درگیری بین از یکسو شاه که سعی داشت پشتوانه مالی بیشتری بگیرد و کنترل کمتری بر او باشد و از سوی دیگر اشرافیت که میخواست از مالیات معاف بشود (که در بسیاری از مناطق سلطنتی موفق شد بدست بیاورد) و از سوی سوم بورژوازی که خواست محدودیت مالیات و قرار دادن شرط برای پرداخت و چگونگی خرج آن را داشت و همچنین خواستار سیاستی تبیین شده بتوسط سلطنت که متناسب با منافع اقتصادی او باشد، در جریان بود. گهگاه بورژوازی و اشرافیت نکات مشترکی را پیدا میکردند که سلطنت را تحت کنترل در آورند. مکانیزمهای این کنترل شکل کمیته هایی را در فرمانداری ایالتها بخود گرفت که قدرتش در هر یک از مناطق سلطنتی متفاوت بود. یکی از قرتمندترین این کمیته ها که تا به امروز نیز پابرجاست کمیته "عامیون" در کاتالونیا اسپانیا است.
بنیانگذاری فرمانداری ایالتها در قرن سیزدهم موجب برسمیت شناختن بورژوازی که اکنون دارای توانایی و اهمیت شده بود بتوسط شاه و اشرافیت و روحانیت بود که تا آن زمان بر مناسبات اجتماعی و رفتار مردم کنترل کامل داشت. دلیل آن نیز اهداف حکومت ساطنتی بود که بدنبال مالیات گرفتن و ایجاد روابط بهتر با بورژوازی بود که اکنون تبدیل به یک طبقه مالک شده بود و بیشترین بخش ثروت اجتماعی را در اختیار خود داشت.
بورژوازی در رژیم کهن با ثروتش، حکومت بر شهرها، کنترل بر منابع وام (که شاه و اشراف براحتی قرض میگرفتند) و همچنین تولید و تجارت صنعت و محصولات (که جامعه فئودالی پیشتر هیچگاه چنین چیزی نداشت)، مالکیت بر زمین و در بعضی از مقاطع تملک اشرافی، اداره ابزار فشار در فرمانداری ایالتها، تحصیلکرده ترین طبقه اجتماعی بودن، ارائه کارمندان عالیرتبه به سلطنت و گهگاه وزیر، یک طبقه عمیقا ریشه دوانده و قدرتمند اجتماعی بود. بورژوازی هر چند که طبقه ایی وابسته و زیردست بود اما هیچگاه طبقه ای ستمدیده نبود. تا حدی زیادی میتوان گفت که بورژوازی و اشرافیت "طبقات مالک" جامعه بودند.
اغلب تفاوتهایی هم بین بخشهایی از بورژوازی که نخست اقلیتی بودند و صنایع تولیدی جدید و شرکتهای مشترک بازرگانی را شروع نمودند در مقابل قوانین سرسخت بازار رژیم کهن همچون ممنوعیت بعضی از اجناس بازرگانی، در صادرات غیرخودیها، در مشتریان داخلی و انحصارات قرار دادن بر روی بعضی از فعالیتها بحکم قانون، و قرار دادن اجباری قیمتها و مابه التفاوت سود اجباری و فروش اجباری و خرید جایگاه ها و قوانین صنفی محدود کننده در تعداد مزدبگیران، و غیره وجود داشت. بورژای "مدرن" اقلیتی کوچک بیش نبودند که بطور دائم با محدویتهای گذاشته شده بتوسط رژیم درگیر بود و هرچه تجارتشان گسترش بیشتری می یافت این درگیریها و محدویتها بیشتر می شد. تا زمانیکه بورژوازی کوچک قدرتی بشود و بتواند بعضی از قوانین اداری که سلطنت بر آنها اعمال مینمود را ملغی کند معمولا این روند فشار و انحصارات بر آنها ادامه می یافت. هر گاه اشراف و حتی اعیان زاده های بزرگ که میتوانستند این قوانین دست و پا گیر را ساده تر کنند نیز بهمین صورت وارد اینوع فعالیتهای شغلی "مدرن" میشدند.
در هر حال عملکرد بورژوازی در رژیم کهن بسیار متناوب بود. در این دوران قشر خاصی از بورژوازی که خواهان تغییر جامعه بوده و یا اینکه برای تحکیم آن قدم بسیار ثابتی برداشته و بطور مستمر کاری انجام داده باشد را نمیتوان مشاهده نمود.